حال و هویی مثل بهار و باران و بهشت که عطر دل انگیز نسیم دریایی در کویر تفتیده دلهای اینجایی وزیدن گرفته است.
روزهای دهه محرم، و شبهای بارانیش که دل و دیده و ذهن و زبان و فکر و ذکر مردمان این سرزمین، سالها و قرن هاست به یاد حسین و بزرگی و مصایبش با اندوه و عشق و شیدایی و شور و شعور گره خورده و عجین شده، پر است از لطافت و زیبایی و همدلی و همراهی و برکت و یکرنگی.
این یکرنگی و همراهی صمیمانه و در کنار هم بودن بی تردید یکی از زیباتری و برترین هدیه های الهی به مردمان ماست در این روزها و شبهای بهشتی که با یاد و نام حسین که سرور جوانان اهل بهشت است قرین شده.
مردم در این ایام، همگی سیه پوش حسین اند و فرقی هم نمی کند که غنی یا فقیر باشند و بالانشین یا فرودست.
بر سر خوان کرامت حسینی و سفره طعام بهشتی اش هم گدایان سرگذر می نشینند و هم بزرگان دین و عالمان فرهیخته.
همه از هر قشر و صنف و طیف و دسته و گروهی در این مجلس، بی ریا و بی نشان، دل در گرو یار می نهند و قلبشان به شور و شین حسین می تپد.
اما زبان دل و حرف قلبشان چه نوازشگر و لطیف است؛
حرفهایی که سالهای سال است در قالب شعر، قابل عرضه به درگاه یار شده اند و با گوشت و پوست و استخوان این مردم عجین.
من از کودکی عاشقت بوده ام
قبولم نما گرچه آلوده ام
شاه است حسین، پادشاه است حسین
دین است حسین دین پناه است حسین
آنکس که تورا شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند
اینها و دهها و صدها و هزاران نمونه دیگر از شعر و شور و شعور که از گذشته های دور و نسل اندر نسل ورد زبان این مردم بوده و گرچه ظاهری ساده و بی پیرایه دارد اما باطنی مطمئن و پرامید و دلنواز همراهش است.
مجلس اباعبدالله(ع) با آن پیاله های چای کمرباریک و عطر و بوی رویایی اش، با آن لبخندهای عمیق و حقیقی که بانیان نثار میهمانان می کنند، با ان همدلی و همراهی صمیمانه ای که در تار و پودش موج می زند...
مجلس اباعبدالله(ع) با آن شور و شکوه ساده اما بهشتی و با ابهتش، با ان معرفت و شیدایی مظلومانه اش، با آن حزن و غربتی که از صحرای کربلا به همه جای عالم می پراکند و هر دلداده ای را در هر گوشه و کناری از این عالم دربر میگرد و مرهم بر دردش می نهد...
مجلس اباعبدالله(ع) با همه این زبباییها و داشته های معتبر و بینظیر و غنیمتش، اسلام را زنده نگهداشته است و...
و «این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگهداشته است»...یادمان نرود!
امروز و در پنجمین روز از دهه محرم برویم به پابوس باب الحوائج کوچک اما بزرگ این حریم، حضرت علی اصغر(ع) که با دستهای کوچکش گره های بزرگی را باز کرده و خواهد کرد.
واقعه شهادت حضرت علی اصغر(ع) را می توان یکی از سهمگین ترین و در عین حال خطیرترین رخدادهای روز عاشورا داسنت که در عین مظلومیت عظیم و غربت دهسشتناکش، معارفی را به همراه داد که جای تأمل و تنبه بسیار است.
اینکه اباعبدالله کوچکترین سرباز خویش و طفل شیرخواره اش را به میدان می اورد دشمن را خطاب قرار میدهد که ای قوم اگر با من جنگ دارید و دشمنم می خوانید، این کودک که گناهی ندارد! بگیرد و سیرابش کنید.
در واقع با این اقدام و رخدادی که بعد از این کلام مولای مظلوم کربلا رخ می دهد، اوج قساوت و ناجوانمردی و نامردمی آن جماعت، به رخ تاریخ کشیده می شود و دیگر برای هیچ مورخ و متفکر و شاهد و قاضی منصفی در تمام طول تاریخ، حجت و برهانی باقی نمی ماند که دوری از خدا و چشم تنگ دنیاخواه و زرپرستان اهل زور و تزویر، تا چه حد ممکن است به جنایت و شقاوت و پستی و زذالت برسد تا بدان اندازه که تیر سه شعبه بر گلوی طفلی شیرخواره روانه کنند و او را بر دستان پدرش، تشنه و بی تاب، به شهادت رسانند.
شهادت حضرت علی اصغر(ع) در عین اینکه باعث برملانمودن این حقایق وخیم و خیره کننده شد، بازنمایاننده مقام و مرتب آخرین سرباز وفادار و طفل شیرخوار اباعبدالله(ع) گشت و جویا و گویای این نکته که در این کلاس عاشقی و میدان دلدادگی نه سن و سال ملاک است و نه جوانی و پیری؛ هر کس در اینوادی، نشانه ای است برای هرچه نمایانتر شدن حقیقت عاشورا و مددی برای پررنگ تر شدن تاریکی و تیرگی دلهای آنان که به مصاف امام نور و امید آمدند و آنقدر کدر و در چنبره ابلیس بودند که از هیچ ستم و خیانت و جنایاتی فروگذار نکردند.
و براستی اگر علی اصغر(ع) با آن گلوی سپید و قنداقة بهشتی، با ان بی تابی معنوی و حالت ربانیش، به میدان نیامده بود و آنگونه بر دستان پدر، پر پر نشده بود، روزنه ای از حقایق کربلا بسته می ماند و رازی از این میدان خطیر ناگفته و فصلی از این میکده عشق نهفته می ماند.
و اینک با شعری از استاد حبیب الله چایچیان (حسان) که سخت دلنواز و شیرین و اشک اور است و به لطافت و زیبایی و حزن و غربت، دلنوازی می کند می کند این روضه رضوان را به آخر می بریم:
بخواب ای نو گل پژمان و پرپر
بخواب ای غنچه افسرده اصغر
بخواب آسوده اندر دامن خاک
ندیده دامن پر مهر مادر
بخواب و خواب راحت کن شب و روز
که خاموش است صحرا بار دیگر
نمی آید صدای تیر و شمشیر
نه دیگر نعره الله اکبر
همه افتاده در خوابند خاموش
توئی صحرا و چندین نعش بی سر
نترس ای کودک ششماهه من
که اینجا خفته هم قاسم هم اکبر
مگر باز از عطش میسوزی ای گل؟
که از خون گلو لب میکنی تر
که با تیر سه شعبه کرده صیدت؟
بسوزد جان آن صیاد کافر
خدایا بشکند آن دست گلچین
که کرد این غنچه را نشکفته پرپر
قیامت می شود آندم خدایا
که اصغر روز حشر آید به محشر